در سوی دیگر آدم های بسیاری هم هستند که علیرغم سر و صدای زیادی که به پا می کنند، انگار مصنوعی اند. ساختگی اند. غیر حقیقی اند. یا کسانی که راه می روند و کار می کنند و می خندند و می گریند ولی انگار مرده ی متحرکی هستند. متوجه نیستند که هستند. زنده نیستند گویا. مثل عروسک کوکی هستند. فقط موظف هستند که این کارها را بکنند. بدون هیچ روحی.
روح زندگی آدمها، آن اصالت و حقیقی بودن، درخشش جاری در لحظه لحظه ی زندگی شان از کجا می آید؟ چرا بعضی ها می توانند این همه حقیقی باشند و خیلی ها نمی توانند؟
داستان ها و افسانه ها، الگوهایی برای شیوه ی زندگی به ما ارایه می دهند. اکتشاف دلیرانه، به معنای پاسخ مثبت به خود و در نتیجه زنده تر و موثرتر شدن در جهان است. چیزی که مایه ی تمام تلاش های انسانی است. هر کسی می خواهد که به نحوی موثر باشد و وقتی در دنیا اثری از خویش نمی بیند همه چیز برایش پوچ و تاریک و بی معنی می شود.
یکی از نیازهای انسان اصیل بودن است که دلیلی برای حرکت و تکاپو و پیشرفت اوست. به همین جهت هر انسانی باید زندگی اش یک «سفر» به سوی اصالت خود باشد. این سفر، شامل مراحل زیر است:
معصوم- یتیم- جنگجو- حامی --------------> مقدمات سفر
جوینده- نابودگر- عاشق- آفرینشگر --------> سفر
حاکم- جادوگر- فرزانه- دلقک --------------> بازگشت از سفر
به نظر یونگ، سفر بیداری و آگاهانه ی هر کسی از ابتدای «معصوم» آغاز می شود. زمانی که همه جا امن و امان است. در کودکی بیشتر مردم در حالت معصوم، بی خیال و آرام در بهشتی که پدر و مادر برایش فراهم کرده اند به سر می برند. بازی می کنند و از دنیا بی خبرند. احساس امنیت دارند و خیالشان راحت است که همیشه کسی مراقب آنهاست و از خطرها محافظت می شوند و نیازهایشان تامین می شوند.
ولی سرانجام روزی از این بهشت سقوط می کنند. با تجربه ای که ممکن است کوچک یا بزرگ و سهمگین باشد. این سقوط از بهشت می تواند ورود به مدرسه و جدا شدن از مادر باشد. ممکن است رد شدن در امتحانی یا پذیرفته نشدن در جمع بازی دیگر کودکان باشد. می تواند مورد بی مهری قرار گرفتن از سوی والدین یا احساس دوست داشته نشدن باشد. یا تجربه ای سخت تر باشد. مانند از دست دادن خواهر و برادر و یا در سهمگین تر حالت ها، از دست دادن پدر و مادر، طلاق والدین، مرگ پدربزرگ و مادربزرگ و ... باشد. این مرحله «یتیم» نام دارد.
این مرحله در تمام پروسه های زندگی مان اتفاق می افتد. مثلا زمانی که اولین عشق نوجوانی را تجربه می کنیم و در آن شکست می خوریم. یا وقتی در آزمون ورودی دانشگاه قبول نمی شویم. پس از هر شکستی ما «یتیم» می شویم. پس از هر جدایی و طلاقی. پس از اخراج از محل کار. پس از ورشکستگی. پس از بی وفایی، پس از بچه دار نشدن، پس از ابتلا به یک بیماری، پس از هر چیزی که احساس از دست دادن و شکست می کنیم.
احساس «یتیمی» درست همانند آدم و حوا پس از سقوط از بهشت، به دنبال خودش ناله و فغان و زاری دارد. فرد یتیم شده آنقدر گریه و زاری می کند تا بالاخره اشک هایش جایی تمام می شود. به بهشتش که از آن سقوط کرده نگاه می کند و دست بر سر زانوانش می زند و بر می خیزد. می خواهد برای خود، کاری کند و به بهشت خود بازگردد. دست به اقدام عملی می زند و از اینجا وارد مرحله ی بعدی سفر خود می شود به نام «جنگجو» و...
باید بدانیم که هر مرحله خودشناسی و خودسازی نیازمند صبر است.
راز و رمز موفقیت آن است که به جای فکر کردن به نداشته هایت به این فکر کنی که چطور از داشته هایت استفاده کنی.
به تعبیر بکی از اندیشمندان:
من کلید موفقیت را نمی دانم، اما کلید شکست، سعی در راضی نگهداشتن همه است.
ذهن آدمی مانند ساعتی است که مدام باید کوک شود و گر نه از کار می ایستد ، ذهن انسان موفق، مدام با اندیشه های خوب کوک می شود.
قطعا همه حوادث و شرایط زندکی، خوب، درست و رضایت بخش نیست؛ ولی زخمهایتان را به تجربه و تدبیر، تبدیل کنید. همه اشتباه میکنند ولی خداوند به شما راه توبه و خروج از اشتباه را نشان میدهد.
بدون یک برنامه ریزی درست هیچ کس نمی تواند روی کارهای مهم تمرکز داشته باشد و به موفقیت بیاندیشید.
اشتباهات خود را مانع پیشرفت و ابزار سرزنش و علت عقب افتادگی خود، قرار ندهید! بلکه
اشتباهات خود را پله هایی برای رسیدن به موفقیت های بزرگ در آینده بدانید.
برای برخی، کسب موفقیت به نظر غیر ممکن می رسد. آنها تصور می کنند که فقط افراد کمی قادرند به آن دست یابند و بقیه باید به همان چیزی که دارند شاد و راضی باشند.
زیگ زیگلار می گوید: "موفقیت مراحل متداوم دارد، یک اتفاق ناگهانی نیست." "یک مسافرت است نه یک مقصد."
جیم روهن موفقیت را اینگونه توصیف می کند: "...موفقیت باید به طرف شما بیاید، نه اینکه شما به دنبال آن باشید."
مقاله میهمان:
همان طور که سوزان اُسالیوان پزشک متخصص اعصاب توضیح میدهد، افکار و احساسات میتوانند بدن را به شکلی اسرار آمیز - که به اندازه بیماریهای جسمی نگرانکننده است- تحت تاثیر قرار دهند.
دکتر اُسالیوان پس از پایان تحصیلات و شروع کار پزشکی، با بیماری به نام ایوون آشنا شد که امراض او هیچ شباهتی با آنچه که دکتر اُسالیوان در دانشگاه فرا گرفته بود نداشت. از قرار معلوم همکار ایوون که در یک سوپرمارکت کار میکرد، یک روز تصادفی هنگام تمیز کردن یخچالها به صورت ایوون اسپری شیشهپاککن پاشیده بود. ایوون صورت خود را شسته و آن روز را استراحت کرده بود به این امید که به مرور سوزش چشمهایش برطرف شود. اما وقتی از خواب بیدار شده بود به زحمت می دید و ظرف ۲۴ ساعت وضعیتی پیدا کرد که شب و روز را تشخیص نمیداد.
پس از شش ماه آزمایش و بررسی، پزشکان هیچ مشکلی در چشمهای ایوون نیافتند و او را به بخش بیماریهای اعصاب معرفی کردند که دکتر اُسالیوان در آنجا کار میکرد. آزمایشها نشان میداد که چشمان بیمار به اشیا و اشکال واکنش نشان میدهند ولی ایوون تکرار میکرد که در تاریکی مطلق به سر میبرد. برخی از همکاران دکتر اُسالیوان معتقد بودند ایون شاید به خاطر شکایت و دریافت غرامت این نقش را بازی میکند. ولی دکتر اُسالیوان مطمئن نبود.
او در کتاب خود با عنوان "همه چیز در ذهن شماست" می نویسد:
"من برای ایوون متاثر بودم ولی واقعا فکر نمیکردم او نابینا شده است."
ایوون پس از معالجات و کمکهای روانپزشکی توانست یاد بگیرد دوباره ببیند!!!!
علی رغم این پؤوهش ها، معمولا برای بیماران دشوار است که بپذیرند که منشا بیماری جسمی در ذهنشان است؛ دکتر اُسالیوان اکنون در این زمینه شناخت بیشتری دارد. او در یکی از بیمارستانهای لندن متخصص امراض روان-تنی (psychosomatic) است.
او افرادی را معالجه کرده که از کمر به پایین کاملا فلج بودند یا چنان انقباضی در انگشتان داشتند که دستشان مثل چنگالی خشک بود یا بدون سوند نمیتوانستند مثانه خود را تخلیه کنند. اما آزمایشهای پزشکی نشان میداد که هیچیک از این افراد مشکل جسمی نداشتند، بنابراین مشکل در ذهن آنها بود نه در جسمشان.
هر چند دکتر اُسالیوان از ابتدای کارش با مواردی مثل ایوون آشنا شد ولی توجه او به این موارد از زمانی بیشتر شد که تخصص صرع را شروع کرد. بیماران متعددی به او مراجعه میکردند که از تشنج ناتوان کننده، تکان خوردن شدید دست و پا شکایت داشتند اما آزمایشها نشان میداد که در مغز آنها هیچ نشانی از فعالیتی که باعث صرع شود وجود ندارد.
دکتر اُسالیوان این موارد را تشنج "روانزاد" توصیف میکند و می گوید: "متوجه شدم که این موارد نادر نیستند و در تحقیقات و مباحث پزشکی به آنها توجه نمیشود."
این عدم توجه باعث شد که مشکلات این بیماران تمارض تلقی شود بنابراین خیلی از آنها نحوه برخورد و تشخیص پزشکان را توهینآمیز میدانند. دکتر اُسالیوان میگوید: "اولین واکنش این دسته از بیماران این است که ثابت کنند تمارض نمیکنند چون این تصور وجود دارد که بخشی از این امراض ارادی است."
اگر باور کردن این موضوع برایتان سخت است فقط به این توجه کنید که احساسات چقدر بر بدن تاثیر دارند. دکتر اُسالیوان میگوید:
هر بار که میخندیم یا گریه میکنیم، هر گاه بشدت خشمگین یا اندوهگین میشویم یا وقتی صبح هر کاری میکنیم نمیتوانیم از رختخواب بلند شویم خودمان داریم مستقیما شرایط روان-تنی را تجربه میکنیم.
در واقع حدود ۳۰ درصد مراجعان به پزشک خانواده و ۵۰ درصد مراجعان به متخصص زنان ناراحتیهایی دارند که آنها را نمیتوان با دلایل جسمی توضیح داد و در نتیجه ممکن است علت روان-تنی داشته باشند.
تفاوت در این است که در اکثر افراد این حالات گذرا است ولی برای بیماران دکتر اُسالیوان این حالتها اغراقشده و مزمن هستند و ممکن است ماهها، سالها و حتی برای همیشه ادامه پیدا کنند.
دکتر اُسالیوان تاکید میکند نابینایی، خستگی مفرط، تشنج یا فلجی که منشا روانی دارند واقعا باعث ناتوانی میشوند! "آنها واقعا معلولند. آنها از بسیاری از افراد که بیماریهای جسمی دارند، معلولترند."
یکی از این بیماران وکیلی است ساکن لندن به نام کامیلا که برایش تشخیص صرع داده بودند تا اینکه دکتر اُسالیوان توانست نشان دهد که منشا بیماری او روانزاد است. کامیلا توضیح داد که تشنجهایش چقدر اسباب خجالت و شرمساری او میشوند:
"مردم سعی میکنند با نشستن روی بدن من، تشنج را متوقف کنند و یا برای اینکه از خفه شدن من جلوگیری کنند انگشت خود را در حلق من فرو میکنند. یک بار مردی کنار من نشست و ظاهرا میخواست کمک کند ولی موبایلم را دزدید. در بسیاری موارد مردم با موبایل از من فیلم میگیرند و با خنده دنبال کار خود میروند."
هر چه بیشتر با این بیماران و مشکلات آنها آشنا شویم بیشتر به این نتیجه می رسیم که بعید است آنها عمدا و آگاهانه خود را در معرض چنین تحقیری قرار دهند.
با این همه دکتر اُسالیوان با موارد تقلبی نیز سرو کار داشته است. یکی از آنها جودیت بود که ادعا میکرد به خاطر عوارض جانبی شیمی درمانی که سالها پیش برای درمان سرطان خون انجام داده دچار تشنج میشود.
دکتر اُسالیوان او را در بیمارستان بستری کرد تا با دوربین تشنج او را ضبط کند. یک روز غروب پرستاران جودیت را بیهوش کف اتاق پیدا میکنند. ظاهرا او چنان با شدت از روی تخت افتاده بود که دستش شکسته بود.
اما وقتی دکتر اُسالیوان فیلم را تماشا کرد متوجه شد تشنجی در کار نبوده و جودیت چند بار دست خود را محکم به دیوار کوبیده و بعد به آرامی کف اتاق دراز کشیده و برای جلب توجه پرستاران سینی غذا را روی زمین انداخته بود. دکتر اُسالیوان با بررسی مجدد پرونده پزشکی جودیت متوجه شد که او هیچگاه به سرطان خون مبتلا نبوده و در نتیجه موضوع شیمی درمانی نیز صحت نداشته است.
هر چند چنین موارد "تصنعی" ممکن است بیاعتمادی به بیماران واقعی مثل ایوون و کامیلا را افزایش دهد ولی دکتر اُسالیوان دلسوز این افراد است. چه نوع عذاب روحی باعث میشود که فردی چنین رفتاری کند؟ حتی جودیت که سرطان خون نداشت شاید فردی مبتلا به این بیماری را از نزدیک دیده و میشناخته، تجربهای که احتمالا نتوانسته به روش دیگری برای خود حل کند و با آن کنار بیاید.
دکتر اُسالیوان میگوید:"امراض غیرواقعی یکی از جدیترین اختلالاتی است که من میشناسم."
در حال حاضر در مورد درمان امراض روان-تنی پژوهش های اندکی انجام شده ولی دکتر اُسالیوان معمولا بیماران خود را پیش روانپزشک یا روانشناسانی که رفتاردرمانی شناختی (CBT) انجام میدهند میفرستد که ممکن است بتوانند پریشانی و یا ضربه روحی را که عامل چنین بیماریهایی ابوده شناسایی کنند.
نمونههای موفق درمان این نوع بیماریها نیز وجود دارد. هر چند نمیتوان به یقین این بیماریها را به یک اتفاق خاص نسبت داد ولی به عنوان نمونه کامیلا دریافته که تشنج او ممکن است با مرگ پسر خردسالش ارتباط داشته باشد و اکنون در مسیر بهبود است.
به نظر می رسد که ایوون نیز به خاطر فشار کار، نگهداری از فرزندان و شوهری زورگو و از خودراضی به شدت زیر فشار عصبی بوده است. او به مرور توانسته با این فشارها بهتر مواجه شود و بینایی او در حال بازگشت است.
معمولا برای بیمارانی که دچار فلج یا اسپاسم عضلانی هستند فیزیوتراپی بسیار موثر است. دکتر اُسالیوان میگوید: "آنها بایددوباره یاد بگیرند چطور از پاهایشان استفاده کنند."
این کار بسیار دشواری است بخصوص اینکه تشنج ممکن است برگردد؛ "بنابراین این افراد به حمایت و اطمینان خاطر دائمی نیاز دارند."
یکی از نگرانیهای مهم دکتر اُسالیوان این است که این بیماریها در موارد زیادی غلط تشخیص داده میشوند. گاه پزشکان به منشا روانی این بیماریها توجه نمیکنند و به جای آن برای بیماران داروهای نامناسب تجویز کرده و یا حتی جراحی های زیانباری انجام میدهند.
دکتر اُسالیوان معتقد است یکی از علل این نوع تشخیص ها ممکن است ترس پزشکان باشد؛ تشخیص ندادن یک بیماری جسمی خطایی بسیار بزرگتر از تشخیص ندادن یک بیماری روانی است، در صورتیکه هر دو آنها میتوانند به یک اندازه آسیبرسان باشند:
"وقتی تشخیص صرع داده میشود به بیمار حداقل چند سال داروهای سمی میدهند اما در نهایت میپذیرند که دارو موثر نبوده است. بیمار بیماری را میپذیرد و به درمان تجویز شده عادت میکند به همین دلیل از درمان مناسب مثل روانپزشک، روانشناس و یا متخصص رفتار درمان شناختی محروم میشود."
شاید دلیل توجه دکتر اُسالیوان به این بیماریها آشنایی با ایوون در آغاز کار پزشکی بود. او میگوید در دانشکده پزشکی هیچ آموزشی در مورد بیماریهای روان-تنی وجود ندارد در صورتیکه آشنایی با این موارد باید از دانشگاه شروع شود.
او امیدوار است انتشار کتابش بتواند حداقل باعث بحث و گفتگو در این باره شود. او در عین حال به این نتیجه رسیده که شمار اندکی از بیماران راحتتر از گذشته بیماری روان-تنی را میپذیرند و از تصورهای منفی رایج در مورد این بیماریها نمیترسند:
"من امیدوارم که این به یک موضوع جدی بدل شود و مردم کمتر احساس شرم کنند."
برای خودآگاهی باید گام های ذیل را برداشت:
1ـ خود را بشناس، از خود، آگاهی داشته باش.
یعنی به طور مشخص دو کار انجام بده:
الف: رفتار و حالات و احساسات و عواطف و باورها و افکار خود را به طور دایم زیر نظر بگیر و بر آنها وقوف داشته باش. ببین چه می کنی؟ چه احساسی داری؟ و چگونه فکر می کنی؟ در آینه افکار، احساس واعمال خود را ببین.
ب: بکوش ریشه و علّت طرز فکر، احساس و عمل خود را کشف کنی. با این دو اقدام، گام مهمی برداشته ای.
2ـ بکوش خود را برای خویشتن آشکار سازی:
مِی دانیم که انسان به دلایل بسیار و به ویژه به دلیل نظام تربیتی غلطی که به او دائماً پیام می دهد که: « هر که می خواهی باش، ولی هرگز خودت نباش»، به انتخابِ تحت فشار یا به جبرِ زور و شلاق، برای خوشآیند و بدآیند دیگران فکر می کند، احساس می کند و عمل می نماید و اینجاست که بر خود واقعی اش پرده می افکند و بر چهره اصلی خود نقاب می زند و ماسک قرار می دهد. لذا خود را نمی بیند. اکنون که این حقیقت را دانستی، از این پس، خود را برای خود سانسور مکن، در مقابل خود، ماسک بر چهره مزن. برای خودت ادا و اطوار در نیاور؛ بلکه چهره واقعی خود را حداقل برای خودت آشکار ساز. خود را برای خود پنهان مکن و بکوش علی رغم فشارهای درون و برون و موانع فکری احساسی و عملی، اجتماعی و فکری، خودت را برهنه و عریان، صاف و پوست کنده بنگری.
برای این کار، باید همه امور خود را یادداشت کنی تا کم کم با ذره بین نهادن بر آنها، از حجابِ خجلت و شرمندگی، تحقیر، ترس و هراس به در آیی و بدون هیچ ترس و شرمندگی، زوایای وجود خود را ببینی.
3ـ خود را بپذیر:
اکنون که با همه نقاط قوت و ضعفت برای خود آشکار شدی، هر چه هستی و هر که هستی با همه نقاط ضعف و قوتت، خود را بپذیر. هر چه اندیشیده ای، احساس نموده ای و انجام داده ای، یعنی گذشته خود را نفی و طرد مکن، گذشته خود را اگر چه دربردارنده تجربیات دردناک، بد، ترسناک و هول انگیز است، بپذیر و از آن شرمنده مباش! تا آن گذشته تلخ و ناراحت کننده را نپذیری، نمی توانی آن را اصلاح و جبران کنی. با خود سرود پذیرش کامل را بخوان. بدان با نفی گذشته ها، گذشته اصلاح نمی گردد. از آن بیاموز ولی به آن نیاویز. به نقاط ضعف و نقص خود آگاه شو و آنها را بپذیر. نه آن که آنها را باعث سرزنش خود قرار دهی و نه آن که آنها را نفی و انکار کنی. بلکه خود را با تمام نقص هایت بپذیر تا بتوانی آنها را اصلاح و جبران کنی.
4ـ خود را دوست داشته باش:
تا خود را به طور کامل دوست نداشته باشی، انگیزه و حوصله پرداختن به خویشتن را نداری. بدین رو:
الف: دشمنی با خود را متوقف کن؛ از خود بیگاری مکش، فشارهای عصبی و دویدنها و رقابت ها و مقایسه ها را متوقف کن. از خودکشی سیستماتیک دست بردار. یعنی از بدخوری، پرخوری، عدم توجه به بهداشت و ورزش، دوری گزین.
ب: چون نشانه دوست داشتن خود آن است که همه کارهای خوب را برای خود بخواهی و آنها را به سوی خود جلب کنی و از همه کارهای بد که خوبی ما را تهدید می کنند دست برداری و با پذیرش واقعیت و حقیقت و رعایت اخلاق و التزام عملی به آنچه که می دانی، امکان دوست داشتن خود را فراهم نما. چون اگر بین اندیشه و عملت، ظاهر و باطنت، اختلاف باشد. نمی توانی خود را دوست بداری.
آری باید سلامت جسمی و روانی داشته باشی و رعایت اخلاق کنی و گر نه از خود بیزار می شوی.
5ـ به خود احترام بگذار:
هر فرد انسان موجودی یگانه و منحصر به فرد و بی نظیر است. پس باید به تفاوتهای خود با دیگران توجه داشته باشید و احترام بگذارید یعنی سعی نکیند مقلّد و تابع و همانند و همسان دیگران بشوید. پس هرگز در جامعه و افراد دیگر ذوب مشو! حرمت خود را نگه دار و ارزش و والایی خود را پاس بدار.
6ـ از سرمایه های بی کران الهی برای رشد و تعالی خود استفاده کن:
آدمی با سرمایه های فراوان درونی پا به جهان هستی می گذارد و در اطراف خود نیز نعمت های بیکران الهی را مشاهده می کند. بر این اساس، باید از همه ی آنها برای رشد و تعالی خود بهره ببرد و آنها را در خدمت شکوفایی وارتقای خود به کار گیرد. و گر نه با خسارت بسیار بزرگی مواجه می گردد.
7ـ به نیازهای خود بپرداز:
آدمی دارای نیازهای فراوان جسمی، روانی و معنوی است که باید برای برآوردن آنها تلاش نماید. تلاش آگاهانه، مدیر و مدبّرانه برای ارضای نیازها به صورت صحیح، یکی از وظایف اساسی شبانه روز ماست. برخی به نیازهای خود بی توجه هستند و به عوارض و پیامدهایش توجّه ندارند.
8ـ از خود، به اندازه توان و ظرفیت خود، توقّع داشته باش:
توان علمی و عملی انسان محدود است. باید به این واقعیت توجه داشته باشیم!
برخی توان و ظرفیت علمی ـ روانی ـ عاطفی و عملی خود را نمی شناسند. لذا در صدد مقایسه با دیگران برآمده و به مسابقه با دیگران مشغول می شوند. آنها معمولاً از خود توقعات و انتظاراتی بیشتر از ظرفیت خود دارند! و چون این توقعّات قابل برآورده شدن نیست، از خود مأیوس می گردند. ولی باید کوشید که توان و ظرفیت خود را بشناسیم و در همان حد و اندازه از خود توقع داشته باشیم، چرا که خداوند به اندازه ی طاقت و وسع و امکانات آدمی، از ما تکلیف می خواهد.
9ـ از خود و جهان هستی، راضی باش:
رضایت از خود، به معنای خودشیفتگی و عجب و خودپسندی نیست؛ بلکه یعنی تلاش خود را بکن، سعی کن بر اساس حقیقت و عقل و عدالت و معنویت گام برداری و آنچه را می فهمی خالصانه انجام بده و از انجام کارت راضی باش. یعنی خود را سرزنش نکن و با انتقاد و نقدی مرنج. یعنی « ای کاش » و « شاید » را به زندگی خود راه مده. زیرا تو که به اندازه ای که عقلت رسیده عمل کرده ای و اگر الآن هم فهمیدی اشتباه کرده ای، سعی کن این فهم را در آینده به کار بگیری نه آن که در غم و حسرت گذشته بمانی. از جهان هستی و اوضاع و احوالش راضی باش و با آن مستیز!
10ـ خودت باش:
سعی کن خودت باشی. آن گونه که خدایت آفریده نه آن گونه که دیگران القاء و تحمیل و تلقین و مطالبه می کنند. از درون استوار و شاد باش نه آن که از بیرون به شادی و خوبی تظاهر کنی و در درونت آشفته باشی. آنچه هستی، خود را نمایان کن، افکار و احساسات را پنهان و سانسور مکن. آنها را عرضه کن و اگر نقدی بود در آن بنگر و اگر درست بود بپذیر!.
روح الهی انسان، همواره در زمان حال، زندگی می کند و به صورت حضوری، خداوند را می شناسد و ادراک می کند، به همین جهت در آرامش و شادی ذاتی قرار دارد و به ما نیز آرامش و شادی می بخشد؛ چون همواره خود را در آغوش پر مهر الهی و تحت حمایت و لطف بی کران خداوند، احساس می کند.
اما ذهنی که ما را به گذشته می برد یا از اتفاقات بد آینده می ترساند، عامل تلخ شدن زندگی و سبب ایجاد نگرانی است!
نفس لذت خواه و راحت طلب نیز با ترس و نگرانی های ذهن، همراه شده،؛ موجب استرس و بی قراری ما می شوند!!!
بنابر این اگر بخواهیم در یک کلام نسخهای برای آرامش و شاد بودن، بپیچیم، باید خود را از دست ذهن و نفس خودمان رها سازیم و در مقام روح الهی خود استقرار یابیم تا ما را فقط به زمان حال و لذت درک حضور خداوند، میهمان نماید.
اگر میخواهید آرامش و شادی همیشه همراه زندگیتان باشد، در همه لحظه ها، در اعماق درون خویش، حضور داشته باشید و همیشه با روح الهی خودتان در تماس باشید تا از همه لحظهها لذت ببرید.
در زمان حال زندگی کنید و قدردان همه اتفاقات کوچک و بزرگ زندگیتان باشید.
دست عنایت خداوند را در زندگیتان ببینید حتی امور به ظاهر کوچکی همانند به موقع رسیدن اتوبوس، خواندن یک لطیفه بامزه در روزنامه یا داشتن کمی پول در جیب شلوارتان، را هدیه خداوند بدانید و با تمام وجود، شادی کنید!