داستان زندگی

علی محمدی

داستان زندگی

علی محمدی

همه چیز را می توان از طبیعت آموخت!

مقاله میهمان

هزاران سال است که ما روی زمین هستیم. نه فقط انسان ها. همه ی گیاه ها. جانوران، باکتری ها، تک سلولی ها و ... همه ی آنهایی که شاید فقط در کتاب علوم و زیست ازشان خبر داریم و میلیون ها سال است که زمین راه خودش را می رود.دور خورشید می چرخد و تغییرات شیمیایی و فیزیکی می کند و جو و آب و هوا را عوض می کند و لحظه ای از حرکت نمی ایستد. در این همه تغییراتی که زمین دارد، گیاهان و جانورانی که در آن زندگی می کردند، دو دسته شدند:

1. یک سری بر آنچه بودند اصرار کردند و پا بر زمین کوفتند که من اینم که هستم! عوض بشو نیستم! 

2. یک سری دیگر هم آرام آرام با شرایط جوی و تغییرات محیطی، سازگاری پیدا کردند.  بعضی ها که در سرزمین های گرمسیری بودند، با سرد شدن هوا، موهایشان بلند شد و ازشان حفاظت کرد. بعضی ها که یکهو هوایشان گرم شده بود، پوستشان نازک تر شد. آنها که در خشکی بودند و رطوبت هوا هر روز بیشتر می شد تا این که دریا شد، آبشش درآوردند و پره هایی لای انگشتانشان پیدا شد. یک سری گیاهان که اول در آبهای شیرین بودند، یاد گرفتند که با ریشه هایشان آب شور را تصفیه کنند. یک عده ی دیگر مهاجرت های فصلی را یاد گرفتند. یک سری رنگ عوض کردند و ...  آنها که سازگاری پیدا کردند، ماندگار شدند. ماندند و فردیت خود را به عنوان یک درخت، یک فیل، یک پنگوئن، یک نهنگ، یک غاز، یک خرس قطبی یا هر چیز دیگر حفظ کردند. 

سازگاری با محیط و دیگران، به این مفهوم نیست که فردیت خود را از دست بدهیم. مثلا در یک رابطه، ما دو تا آدم متفاوت هستیم که یک چیزهای مشترکی بین خودمان پیدا می کنیم. بر مبنای این چیزهای مشترک، رابطه شکل می گیرد و این تازه شروع یک رابطه است. 

بعد از شکل گیری رابطه بر اساس اشتراکاتمان، شروع می کنیم تفاوت هایمان را با هم مبادله می کنیم. یک بده بستان است. این تفاوت هاست که باعث می شود رابطه را بخواهیم. یک آدمی که از هر لحاظ شبیه خودمان باشد را می خواهیم چه کنیم. چیزی برای بده بستان نداریم. یک نفر درست مثل خودمان است و هیچ چیز تازه ای وجود ندارد. نه تجربه ی تازه ای، نه چیزی برای کشف کردن، نه هیجانی!  بنابراین رابطه تبادل تفاوت هاست در بستری از اشتراکات. اینجاست که سازگاری مفهوم پیدا می کند. تبادل تفاوت ها، سازگاری است!

وقتی تفاوت های یکدیگر را به رسمیت می شناسیم و پذیرای آنها هستیم و بدون قضاوت و کنترل گری، در به روی دنیای تازه ی دیگری می گشاییم، منعطف و باز و پذیرا، با او سازگار شده و با تفاوت هایی که به خودمان اضافه می کنیم و می پذیریم، فردیت خودمان را متعالی تر می کنیم. 

این رابطه را با هر آن چیزی که می شود ارتباط برقرار کرد می توان متصور بود. در رابطه با یک آدم. رابطه با یک کتاب. رابطه با خودم. رابطه با خدا...

مثلا در رابطه ی ما با خدا. من جزئی از کل آفریده های او هستم. اشتراک من با خدا در وجود خودم هست و  تفاوت من با خدا در هر آنچه هست جز من! پس برای رسیدن به او، راهی نیست جز رابطه با همه ی جزءهای دیگر... بدین گونه است که می گویند:  راه خدا  از میان خلق خدا می گذرد!

بدینسان هر آدمی، یک فرصت برای رسیدن به خدا  است؛  بنابر این با ارتباطی که با آدمها، حیوانات، گیاهان و سنگ ها و در و دیوار و همه چیز برقرار می کنم، هر لحظه فرصتی دارم تا تفاوتی را مبادله کنم  و یک گام به خدا نزدیک تر شوم و این طور که نگاه می کنیم، چه عزیزند آدم ها، رابطه ها و تفاوت ها...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.