داستان زندگی

علی محمدی

داستان زندگی

علی محمدی

درس هشتادم: تنها سرمایه واقعی شما، خودتان هستید؛ پس به طور جدی به خود بپردازید! ازخودبیگانگی و دگر اندیشی بس است!

سلام بر همراهان و یاران عزیز کاروان خودشناسی سلام بر شما!

با کمال تاسف، بسیاری از ما به دلیل آسیب های دوران کودکی، از خودمان، بیگانه شده ایم؛ نه تنهاخودمان را به عنوان سرمایه اصیل و اصلی خود نمی شناسیم و جدی نمی گیریم؛ بلکه با خودمان تضاد و درگیری پیدا کرده، چه بسا به انکار، نفی، سرکوب، سانسور و طرد خود مشغول شده ایم و به جای تنها سرمایه اصلی خود، پول، مدرک، شهرت، محبوبیت، مقام و موقعیت اجتماعی را جایگزین نموده و سرمایه خود می پنداریم!

واقعیت و حقیقت آن است که آن که در دنیا،لذت و رنج می برد و به جهان آخرت می رود و جاودانه، در نعمت یا عذاب الهی، زندگیش تداوم می یابد، خود ما هستیم؛ بر این اساس تنها سرمایه واقعی و حقیقی هر یک از ما، خود ما هستیم.

متاسفانه خیلی از افراد، دارایی و  توانایی های جسمی و اجتماعی، پولی و اقتصادی، اخلاقی و معنوی را سرمایه اصلی خود می پندارند و با آن هم هویت شده، همه وقت و عمر خود را برای حفظ و افزایش آن، سپری می کنند؛ ولی  اگر به دقت بنگریم به خوبی در می یابیم که تنها سرمایه واقعی انسان، خود او ست! همه دارایی و توانایی فردی و اجتماعی، فضایل و اکتسابات علمی و عملی نیز تا آنجا که جز وجود و منش ما شده باشند، سرمایه ما محسوب می شوند!

بدون تردید، این جهالت، انحراف، تغییر، تبدیل و جایگزینی، ما را از درون، تهی، خالی، فقیر و ناتوان کرده، به خلا باطنی و فقر ذاتی، روانی و عاطفی و در نتیجه به ناآرامی و استرس، به روان پریشی و روان رنجوری، مبتلا می کند، به همین جهت همه ما می بینیم که هر قدر سرمایه اقتصادی، یا محبوبیت و مقام اجتماعی ما افزایش یابد، امنیت، آرامش ، احساس خوشبختی و نیکی در ما کاهش می یابد و مضطرب تر و نا آرامتر، می شویم!!

به دیگر سخن هر چه در بیرون، پول و شهرت بیشتری به دست آوریم، فربه تر شده و بیشترباد کنیم و نظر دیگران را بیشتر جلب کنیم و چشم گیر تر شویم، بیشتر از خود فاصله گرفته، از خود بیگانه تر شده و در درون، ضعیف تر و لاغرتر شده، بیشتر از چشم خود بیشتر می افتیم! زیرا سرمایه های عارضی و پنداری، بدلی و تقلبی، هرگز جای سرمایه های ذاتی و حقیقی، اصلی و اصیل را نخواهند گرفت! و سرمایه های اقتصادی و دارایی های  اجتماعی، هر گز خلا  فردی و باطنی را پر نخواهد کرد!! و آشنایی با علوم و افراد و اشیای دیگر،هرگز درد «از خود بیگانگی» را معالجه نمی کند!

پس بیایید خود را به عنوان تنها سرمایه اصلی و اصیل خود، جدی بگیریم ! به خود بپردازیم؛ علاج دردهای خود را جدی بگیریم و بهبود و تعالی خود را در دستور کار خود و مهمترین وظیفه اصلی خود قرار دهیم؛ خودرا آری خودمان را افزایش دهیم که برترین ثروت، غنای نفس و  والاترین و بهترین عمل، عمل برای بهبود و تعالی خویش و مفیدترین و موثرترین شهرت، شهرت نزد خود است! مولوی چه زیبا به ما هشدار می دهد و نسبت به «از خود بیگانگی» هشیار می سازد:

در زمین دگران، خانه مکن                 کار خود کن کار بیگانه مکن

کیست بیگانه؟ تن خاکی تو!             کز برای اوست غمناکی تو!

تا تو تن را جرب و شیرین می دهی    گوهر جان را نیابی فربهی

افزون بر آن، برخی کاملا از خود غافل شده یا فرار نموده و تغافل می کنند؛ آنها بیشتر وقت و همت و ذهن و احساس خود را صرف دیگران می کنند و بیشتر از خود، برای دیگران نسخه می پیچند و برای درمان دردهای اخلاقی و معنوی آنان، تلاش و  اصرار می کنند و حتی برای تغییر دادن و اصلاح آنها، به آنها پرخاش کرده و دست به خشونت می زنند!!! گویی آنها پنداشته اند که همه وظیفه آنها پرداختن به دیگران است و اصلا نسبت به خود وظیفه ای ندارند! چه خیال باطل و چه انحراف بزرگی!

کمی از دیگران و نزدیکان خود فاصله بگیرید! « از خود بیگانه» شدن و به ویرایش و پیرایش دیگران، مشغول بودن را متوقف کنید! به خود بازگردید! ذهن خود را از معطوف شدن به بیرون و افراد دیگر، باز دارید! و آن را به درون و  به خویشتن، معطوف دارید! چرا از مواجهه، آشکارسازی و اصلاح خود که وظیفه و رسالت شماست، فرار می کنید و به امور دیگران که وظیفه و رسالت آنان است، سرک می کشید، دقت می کنید، آسیب شناسی، نسخه پیچی، فضولی، دخالت و حتی نظرات خود را تحمیل می کنید! براستی چرا خودتان را آسیب شناسی نمی کنید؟ چرا برای خودتان نسخه ای نمی پیچید؟ چرا بر تغییر و اصلاح خود، اصراری ندارید و هیچ برنامه ای را تحمیل نمی کنید؟ ولی نسبت به همسر، فرزند، همکار و دیگران، این همه وقت صرف می کنید؟ فضولی و دخالت می کنید؟ چطور دیگران به حضور و راهنمایی و دخالت و اصرار شما برای اصلاح خود، نیاز دارند ولی خودتان، نیازی به حضور و دقت و ویرایش خودتان ندارید!!!! راست بگویید آیا به خودشیفتگی و خودگزینی و خودپسندی، دچار شده اید یا  از اصلاح خود مأیوس شده اید یا اصلاح خودتان را وظیفه دیگری می پندارید یا فکر می کنید نقص و عیب، امور و کارهای شما، خود به خود، درست می شود!!

فرار از پرداختن به امور خویش ولی پرداختن بسیار به  امور دیگران، بس است! کافی است! بیشتر به خود بپردازید! اصلاح خود را اولویت اول زندگی خود قرار دهید. اتفاقا راه اصلاح دیگران هم همین است! نه آنچه شما مشغول آن هستید! موفق باشید!

درس هفتاد و نهم: با هیچ چیز و هیچ کس، هم هویت نشوید؛ منبع هویت و ارزشمندی شما، خودتان هستید!

سلام بر یاران و همراهان عزیز کاروان خودآگاهی! حالتون چطوره؟

از مباحث گذشته روشن شد که بیشتر ما انسانها، به دلیل آسیب های دوران کودکی، از خودِ واقعی و حقیقی خود، بیگانه شده و با خودِ اصلی مان، ارتباطی نداریم؛ بلکه فقط با هویتی که از خود در درون ذهنمان، تعریف کرده ایم، در ارتباط هستیم! یعنی با تصوراتی که از خود و  در مورد خود داریم، ارتباط داریم و احساس ارزشمند بودن خود را از آن به دست می آوریم!

ما باید بدانیم که ریشه بهداشت و سلامت، اساس احساس عزت و حرمت و سرچشمه نشاط و شعف روح و روان آدمی، برخورداری از یک هویت نیک، خوب، مطلوب، پذیرفتنی و دوست داشتنی، نزد خود است و بدینسان ریشه ضعف اعتماد به نفس، نداشتن احساس عزت و حرمت و سرچشمه غم و غصه، ترس و نگرانی، خشم و ناسازگاری، دعوا و پرخاشگری، داشتن یک هویت بد، زشت، کریه، نامطلوب، ناپذیرفتنی و غیر قابل دوست داشتن نزد خویشتن است!  اکنون، وقت رسیدگی به این ریشه، فرا رسیده است! کاری ژرف و سخت!  آیا آماده اید؟

راستی  آیا شما تا کنون در مورد هویت خود، فکر کرده اید؟ چقدر با هویت خود آشنا هستید؟ شما آری شما، هویت خود را از چه منبعی گرفته اید؟ آیا از خود پرسیده اید که با چه چیزهایی، هم هویت شده اید؟ و چرا؟  اساسا شما، چگونه هویت خود را در درون خود برای خود تعریف کرده اید؟

همه ما باید ببینیم که خود را نزد خود چگونه تعریف کرده ایم؟ و آن تعریف را از کجا و از چه کسانی گرفته ایم؟ شما باید دقت کنید که هویت و ارزش فردی خود را  از چه چیزی یا چه شخصی می گیرید؟  اصلا شما  ارزشمند بودن خود را به خاطر چه چیزی می دانید؟

بسیاری از افراد، هویت و ارزشمندی خود را از امور بیرونی به دست می آورند؛ به عنوان مثال، برخی هویت و ارزشمندی خود را  از زیبایی، درشتی و قدرتمندی بدن، شیک بودن لباس، مدل ماشین و وسعت خانه خود می گیرند و عده ای آن را از نام و نشان خانواده، طبقه اجتماعی، مدرک، شغل، درآمد و ثروت، موفقیت ها، مدال ها، روابط با شخص خاص یا موقعیت، محبوبیت و شهرت اجتماعی  خود یا خویشاوندانشان به دست می آورند!!! برخی هویت و  ارزشمندی خود را با دیدگاه، گفتار و رفتار  دیگران نسبت به خودشان، تعریف و باور کرده اند!!!

واقعیت این است که این امور بیرونی، فقط نقش ها، داشته ها و متعلقات ما هستند نه هویت و عامل ارزشمندی ما! باید از آنها لذت برد ولی نباید با هیچ کدامشان هویت خود را تعریف کرد یا هم هویت شد! زیرا همه  اینها آری همه این گونه امور، در معرض تغییر و فراز و فرود و کم و زیاد شدن هستند و در نتیجه دایما هویت شما را در درونتان، دستخوش تغییر و احساس فراز و فرود قرار می دهد و اگر یک روز حالتان به خاطر افزایش یکی از اینها خوب است، در همان روز یا در روزهای بسیار دیگری از کاهش یکی دیگر از همان ها بد و متزلزل و به هم ریخته است!

هویت و عامل ارزشمندی ما فقط و فقط،  از ذات و از وجود خودمان برمی خیزد و ریشه می گیرد؛ همان ذات و وجودی که خداوند به ما ارزانی داشته است نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر! حتی افکار و دیده گاه ها، احساسات، آرزوها، صفات مثبت و منفی، نیز که از امور درونی ما هستند، هویت ما را شکل نمی دهند؛ چون این گونه امور درونی نیز دایما در معرض تغییر و رفت و آمد و کم و زیاد شدن هستند!

آری ما اشتباه گرفته ایم! آن هم چه اشتباه بزرگی!  ما نقش ها، داشته ها و متعلقات خود و یا حتی دیدگاه و داوری دیگران رامتعلق به آنهاست و اصلا ربطی به ما ندارد اگر چه در مورد ماست، را  از بیرون و ذهن دیگران گرفته ایم، آن را به درون خود برده و درونی کرده و متاسفانه آن را هویت خود پنداشته ایم!!!!  و یا با آن امور بیرونی یا حتی با دیدگاه و قضاوت های اغلب غلط دیگران، خود را هم هویت کرده ایم و هویت واقعی خود پنداشته ایم! و به همین جهت نزد خود، نامطلوب و ناپذیرفتنی جلوه کرده و می کنیم! و نمی توانیم خود را دوست بداریم!!!!!

حقیقت آن است که انسان از کرامت ذاتی، ارزشمندی انسانی و الهی و عظمت و شکوه وجودی ژرف و عمیقی برخوردار است! این یک ادعا نیست؛ بلکه برآیند آموزه های عمیق وحی آسمانی، مطالعات عمیق علوم گوناگون بشری و تجارب فردی هر کدام از خود ماست! خداوند در قرآن کریم به صراحت می فرماید: لقد کرمنا بنی آدم و.....؛ ما فرزندان آدم  را کرامت داده ایم و گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا، حمل نموده و از نعمت های  پاکیزه، روزی داده ایم و آنها را بر بسیاری از آفریده های خود، برتری بخشیده ایم! برتری بخشیدن خاصی! (اسراء، آیه 70)    پس تنها با خودتان آری فقط با خودتان، هم هویت باشید نه با بیگانه!

تنها ره رهایی ریشه ای از مشکلات عمیق عاطفی و روانی ، بررسی، بازنگری و بازتعریف هویت و عامل ارزشمندی خودمان است! بدون شک، تا زمانی که شما، هویت خود را از امور بیرون یا امور متغییر درونی بگیرید، هویت اصلی و ذاتی خود را نادیده گرفته اید و  از خود اصلی تان،یعنی  از ذات و وجود و عامل ارزشمندی واقعی تان بیگانه شده اید! و کسی که از خودش از ذاتش و سرمایه اصلی ش، بیگانه است، فقیر و دست خالی است و چون خود را از دست داده است، احساس خلا وجودی می کند،  احساس سر در گمی می کند و دنبال گمشده ای  می گردد که آن را نمی شناسد! او نمی داند که به دنبال خودش،  وجودش و ذاتش یعنی دنبال همه سرمایه اش می گردد!  راستی کسی که خود را ندارد، چه دارد؟ و کسی که خود را پیدا نکرده، چه چیزی را پیدا کرده است؟

بیایید کلام الهی را باور کنیم و گرامی داشت همیشگی خودمان توسط زمین و آسمان را که هر روز تجربه می کنیم، انکار نکنیم و نادیده نگیریم و کرامت ذاتی خود را دریابیم و هر یک از قبول کنیم که: من هم همانند هر انسان دیگر، ذاتا ارزشمند هستم! تا بتوانیم با سرمایه درونی و با هویت اصلی و ذاتا ارزشمند خود، زندگی کنیم و از سردرگمی، کلافه بودن، غم و غصه، ترس و اضطراب، خشم و پرخاش نجات یابیم و با اکتساب و جذب ارزشهای حقیقی و واقعی نیز بپردازیم و سرمایه خود را شکوفا و افزونترکنیم!  احساس و دریافتن کرامت ذاتی، اساس و پایه، همه کرامت های دیگر همچون کرامت اخلاقی است.

پس خودتان را دریابید! با خودتان همراه شوید و هم هویت باشید! هویت و ارزش خود را از هیچ چیز، هیچ کس، هیچ رابطه، هیچ عنوان و لقب و هیچ موقعیتی نگیرید و با هیچ چیز و هیچ کس، جز ذات خودتان،  هم هویت نشوید و به هیچ کس یا رابطه یا هیچ چیزی، چسبندگی پیدا نکنید!  موفق و شاد و سربلند باشید!

درس هفتاد و هشتم: خود را در زیر آوارهای تجارب تلخ گذشته، مدفون مکنید که افسردگی، اضطراب و خشم به بار می آورد!

سلام بر همراهان عزیز و گرامی!

بر اساس آموزه های دینی و برابر اصول انسانیت، ما انسان ها باید جایگاه انسانی همدیگر را گرامی بداریم،همدیگر را آن گونه که هستیم، بپذیریم و دوست داشته باشیم، به یکدیگر احترام بگذاریم و حریم یکدیگر را پاس بداریم! ولی با کمال تاسف، در جوامعی که  تربیت دینی یا فرهنگ انسانی، پذیرش، احترام و محبت به دیگران و به ویژه کودکان را در میان مردم نگسترانیده است، ارتباطات بد، مثل غیبت، تهمت، توهین، تحقیر، دشنام، تمسخر و برچسب زدن، که ارتباطی  ضد دینی، غیر انسانی و در نتیجه ظلم و ستم به یکدیگر رواج دارد!

ما باید بدانیم و توجه داشته باشیم که بسیاری  از  اظهار نظرها، ذهن  و نیت خوانی ها، حدس و تخمین ها، ظن و  گمان ها، شک و تردیدها، پیش داوری و  قضاوت ها، بدگویی و غیبت ها، فحش و ناسزاگویی ها، زیر آب زنی  و  خبر چینی ها، متهم نمودن و تهمت زدن ها، تحقیر و کوچک شمردن ها،  نامگذاری های منفی  و نسبت های ناروا دادن ها، انگ و برچسب زدن ها، طرد و نفی کردن ها، تلاش برای حذف و بیرون نمودن ها، مصداق روشن و آشکار ظلم و ستم و تعدی و تجاوزهایی است که در میان ما انسان ها وجود دارد و متاسفانه در فضای زندگی ما به صورت گسترده ای، عادی شده و رواج پیدا کرده است! 

در جوامع و در میان مردم تربیت ناشده ی مکتب انبیا و اولیای الهی، انسان ها،  ارتباطات زهرآگین، تلخ، ناپسند، توهین آمیز، خشونت بار، تخریب گر و شکننده ای را تجربه می کنند و ناخواسته در ذهن و احساس خود ذخیره می کنند! و کم کم با گذشت زمان، زیر خرواری از تحقیرها و توهین ها، مدفون می شوند!!! آنها تا پایان عمر، بسیار کم تحرک، سنگین بار، بدون سرزندگی و نشاط، گیر و  گرفتار، هراسناک و نگران، افسرده و مضطرب زندگی می کنند!

تا از زیر بار سنگین و مشقت آفرین آن تجارب تلخ و دردناک، به در نیاییم، تا آوارهای آن را کنار نزنیم،زندگیمان با رنج و سختی، حسرت و تاسف، غم و غصه، فرسودگی و کندی، خشم و اضطراب همراه خواهد بود! حتی مرور و تمرکز بر تجارب گذشته تلخ و حتی یادآوری آنها، موجب افسردگی و پنجری روانی ما می شود!

بیایید از جهان و زمان عقب نمانیم! باور کنیم که گذشته، واقعا گذشته است پس ما نیز باید از تجارب تلخ گذشته، در گذریم! نباید در قطعه ای از زمان و تجربه تلخش، بمانیم، یخ بزنیم، منجمد و فریز شویم و مدفون گردیم! عجله کنید! حرکت کنید!  زمان کنونی را دریابید!  باور کنید گذشته، در گذشته است؛ پس  با مرور و یادآوری تجارب تلخ آن در هر روز، آنها را زنده نکنید و به این لحظه خودتان نیاورید!

درس هفتاد و هفتم: از ذهن خود بیرون بپرید تا از زندان تاریک و مخوف آن، آزاد و رها شوید!

سلام بر خوانندگان و همراهان کاروان خودشناسی! 

بیشتر انسان ها فکر می کنند که در جهان بیرونی و با واقعیت های آن، زندگی می کنند؛ ولی حقیقت آن است که همه ما در جهانی زندگی می کنیم که با ذهن خود در اندرون خویش ساخته ایم! اغلب ما انسان ها، با جهان بیرون، جز از طریق ذهن خود ارتباطی نداریم! حتی محسوسات ما  از جهان نیز توسط ذهنمان، مورد تفسیر و  تحلیل، افزایش و کاهش، تغییر و تبدیل و .... قرار می گیرد! شما حتما شاهد بوده اید که افراد در مورد دمای هوای یک اتاق، که امری محسوس است، حس های گوناگونی داشته اند؛ برخی آن را سرد، بعضی گرم، افرادی متوسط، عده ای  مطبوع و گروهی آن را  نامطبوع توصیف می کنند! شما در مورد مزه غذا، شور و بی نمک یا کم نمک بودن آن، کیفیت نوشیدنی، زیبایی و زشتی یک منظره نیز تفاوت حس ها و اظهار نظرها را دیده اید و می بینید!

این تفاوت دیدگاه ها در مورد امور غیر محسوس، همانند نیک یا بد بودن آدمها یا خوب و بد بودن عملکرد و کارهای آنان،  بسیار بیشتر و گسترده تر است! برخی از انسانها، یک فرد را تا حد تقدس بالا می برند و از اوتورتیه درست می کنند و عده ای، همان شخص را انسانی کلاهبردار، فریبکار و شالاتن می شناسند!! جالب آن است که همه این افراد، با اطمینان و بسیار محکم می گویند: واقعیت و حقیقت، همین است که من می گویم!!! و بقیه اشتباه می کنند و واقعیت را نفهمیده اند! خداوند در قرآن کریم در این مورد می فرماید: هر دسته و گروه، به آنچه نزد ایشان است، خشنود هستند!!! (مومنون، 53 -روم، 32)
 راز و رمز این اختلاف و تفاوت دیدگاه ها آن  است که تلقی اغلب ما انسانها  از واقعیت ها، بسیار ذهنی، فردی و شخصی است!  اگر چه ما می پنداریم که واقعیت و حقیقت، امری عینی و انعطاف ناپذیر است، ولی چنین نیست؛ بلکه برداشت های ما از آنها، بسیار شخصی و انعطاف پذیر است! آری ما افکار تعلیم گرفته و پنداره های تلقین شده خود را، فرا فکنی کرده و آنها را به جهان بیرون  و افراد آن نسبت می دهیم! سپس آن چه را به بیرون و دیگران نسبت داده ایم، به درون وجود خود می آوریم و درونی می کنیم و خودمان باور می کنیم  که واقعیت همین است و حقیقت چیزی جز این فهم و درک من نیست! و بقیه که مثل من فکر نمی کنند، چقدر ساده، نادان و تا چه اندازه  در اشتباه هستند ! آنها  چرا واقعیت به این روشنی را  نمی بینند؟!  فرد مقابل ما نیز دقیقا همین تصور و احساس را دارد! براستی  واقعیت و حقیقت کدام است؟ 

واقعیت آن است که انسان وقتی پا به عرصه وجود می گذارد با سیستمی نرمال و متعادل، به دنیا می آید. این سیستم باید در سالهای نخست زندگی، حفظ و به طورسالم نگهداری شود! به همین جهت رهبران الهی، به ما فرموده اند: " تا هفت سال نخست، به کودکان امر و نهی نکنید! با آنها همچون آقا و سرور خانه، رفتار کنید! آنها را آزاد بگذارید تا بازی کنند! به آنان احترام بگذارید و آنها را گرامی بدارید!"

متاسفانه در اغلب حوامع بشری، برخلاف توصیه آن رهبران بزرگ انسان شناسی، عمل می شود و از کودکی، تعادل درون و برون، برداشت و واقعیت به هم می خورد و ذهن انسان با  جهان و خودش، رابطه ای غیرسالم و ناصحیح پیدا می کنند! 

اگر در دوران کودکی آسیب دیده باشیم و به دلیل مظلومیت، محرومیت، احساس تنهایی، به ذهن خود پناه برده و به  اوهام خیال پردازی دچار شده باشیم! آن وقت است که ارتباط ما با واقعیت و حقیقت،  گسسته می شود و به طور انحصاری با تصورات، اوهام و خیالات خود، رابطه برقرار می کنیم و آنها را واقعیت می پنداریم! به تعبیر یکی از اندیشمندان معاصر: «هریک از ما در همه ی روابطمان، تصویری را در مورد دیگری در ذهن می سازیم ،همان گونه که طرف مقابل نیز تصویری از ما در ذهن دارد. در نتیجه، "دو تصویر" با یکدیگر در ارتباطند، نه دو موجود بشری.»

بدینسان ما در حصار اندوخته ها و بافته ها و پنداره های  ذهن خود، زندانی می شویم و رنج می بریم، ولی فکر می کنیم  جهان، زندانی است پر از رنج و عذاب! آری بزرگترین و بدترین و قدرتمندترین دشمن ما در درون ماست! دشمن حقیقی ما همان ذهن منفی ماست! زیرا ذهن ما  تندترین انتقادها، مخرب ترین تعارضها، بدترین برخوردها، زشت ترین بی احترامی ها، بی انصاف ترین داوری ها، بی رحمانه ترین درهم کوبیدن ها و سخت ترین مجازاتها را نسبت به ما اعمال می کند! 

اکنون که این وقعیت را دریافتید و از این حقیقت آگاه شدید، از زندان ذهنی خودساخته و تلقین شده خودتان، بیرون بپرید! شما یک موجود ذهنی نیستید! شما یک موجود واقعی و حقیقی هستید! پس با همه تصورات خودتان در مورد خودتان خداحافظی کنید و به خودتان، آری به خود واقعیتان سلام کنید و با خودتان، آری خود واقعیتان تماس بگیرید! ذهن خود را تبدیل به دوست خود کنید! جهان درون خود را آیینه جهان واقعیت، قرار دهید! کمی به خوبی های خود، دیگران و جهان که تا به حال فیلتر کرده و نمی دید، بنگرید و لذت ببرید! 

در مرحله بعد نیز  از تصور و برداشت ها، قضاوت و پیش داوری های خود نسبت به دیگران نیز دست بردارید! تا بتوانید با خود آنان آشنا شوید و با واقعیت و حقیقت آنها  تماس بگیرید! آن وقت در می یابید که خود شما، دیگر انسانها و همه اجزای جهان هستی، چقدر زیبا و پذیرفتنی هستند! نه موجب رنج و عذاب!  آن وقت دست از تعارض با خود و دعوا و درگیری با دیگران نیر بر خواهید داشت و از زندان پر رنج و عذابی که برای خود در درون خود و برای اطرافیان و دیگر انسانها،  بر پا کرده اید، خلاص می شوید! ان شاء الله. موفق باشید!

درس هفتاد و ششم؛ بر نقاط ضعف خود و امور منفی زندگیتان، تمرکز نکنید! واقعیت نگر باشید!

سلام بر همراهان خوب و نیک اندیشم!

می دانیم که دانا شدن، توانا شدن و  رشد یافتن در  انسان، به صورت تدریجی، صورت می پذیرد! به همین جهت انسان، در طول زندگی خود، سخنانی می گوید یا کارهایی می کند یا تصمیماتی می گیرد که در مرحله بعد، آن را سخن و رفتاری خطا، اشتباه، گناه و بزهکاری می داند و از آن گفتار و کردار، شرمنده و پشیمان است!!!!

در این صورت است که دانایی و رشد، به جای آن که موجب خوشحالی، بالندگی  و شادابی ما گردد، اگر بر نقاط ضعف خود و امور منفی زندگیمان، خواه مربوط به گذشته باشد یا مربوط به هم اکنون، تمرکز کنیم، ما را دچاراحساس بد بودن، احساس گناه، احساس حزن و غم، احساس افسردگی و  اضطراب، کاهش اعتماد، حرمت و عزت نفس و در نتیجه روان رنجوری می کند و در منش و شخصیت، درون و برون ما، اختلال ایجاد می کند؛  اختلالاتی که  در گفتار و رفتار، اهداف و آرزوها، احساسات و ارتباطات ما، قابل مشاهده است!!!

ما اولا: باید باور کنیم که موجودی کامل،معصوم، بدون خطا و اشتباه نبوده، نیستیم و نخواهیم بود و هر لحظه ممکن است دوباره اشتباه کنیم!

ثانیا: باید بدانیم که ما عین افکار، گفتار و کردار خود در یک مقطع زمانی نیستیم و نخواهیم ماند؛ خواه آنها نیک و خوب باشند یا بد و زشت!

واقعیت آن است که شما در هر دورانی از زندگی خود، افکار، سخنان، رفتار و تصمیمات خوب و بد، زیبا و زشت داشته اید و به یقین، تعداد تصمیمات، سخنان و کارهای خوب شما از اشتباهات شما، بسیار بیشتر بوده است!!  پس چرا شما به این واقعیت روشن، توجه نمی کنید یا آن را فراموش می کنید یا آن را نادیده می گیرید؟! راستی چه فرقی بین سخن یا کار خوب و بد شماست که شما بر سخن و کارهای بد خود، تمرکز کرده و خودتان را عین همانها می بینید؟ چرا شما خود را عین سخنان، کارها و تصمیمات خوب و درست خود که بسیار بیشتر است، نمی بینید؟

آری اشکال این است که ذهن و احساس شما بر نقاط ضعف، بدی ها و امور منفی زندگیتان، تمرکز کرده و در آن نقطه، منجمد و فریز شده  است. به همین جهت خوبی ها و امور مثبیت زندگیتان را فیلتر می کند و نمی بیند، یا آنها را کوچک و کم و بی اهمیت می شمارد!!!!!

ثالثا: راه درست برخورد با اشتباهات گذشته، توبه و در صورت امکان، جبران است؛ نه غصه خوردن، افسرده شدن و با اضطراب زندگی کردن!!! این ها نه گذشته را تغییر می دهد و نه اشتباهات گذشته شما را بازسازی می کند و نه آب رفته را به جو باز می گرداند و نه سودی برای زندگی کنونی شما در بر دارد! بلکه برای شما زیان آور است؛ چون تخریب کننده حرمت و عزت نفس است که محور انسانیت، اخلاق و معنویت آدمی  است!!!

پس بیدار شوید! واقعیت نگر و حقیقت بین باشید! بر اشتباهات گذشته و نقاط ضعف خود تمرکز نکنید و در یک نقطه منفی، منجمد و فریز نشوید!! خوبی ها و نقاط قوت بسیار زیادتر خود را نیز ببینید! خود را عین آن ضعف ها نپندارید! اعتماد و عزت نفس خود را تخریب نکنید!  اگر از زشتی کار گذشته خود آگاه شده اید و اکنون ناراحت و پشیمانید، خوشحال باشید که آگاه شده اید و از زشتی فاصله گرفته اید و آن را بد تلقی می کنید؛ پس معلوم است که داناتر و بهتر شده اید. رسیدن به مرتبه بالاتر از علم و عمل، همواره باید شادی و خوشحالی، شور و سرور در شما ایجاد کند نه غم و حزن! اگر واقعا متوجه خطا و اشتباه خود شده اید، چرا وقت خود را صرف غم و غصه می کنید، به توبه رو آورید و  تا حد ممکن به جبران گذشته بپردازید و کار نیک انجام دهید آنچه می تواند به شما کمک کند، این است، نه غم و غصه خوردن! پس نیرو، انرژی، شور و شعف، خوش حالی و شعف، وقت و  فرصت امروز را به خاطر تمرکز بر خطاهای پیشین، نابود نکنید! که خود خطا و اشتباهی غیر قابل جبران است! موفق باشید!