داستان زندگی

علی محمدی

داستان زندگی

علی محمدی

درس نود و سوم: نیازهای روانی را بشناسیم و برای تامین آن برای خود و اطرافیانمان، تلاش کنیم!

انسان افزون بر نیازهای جسمانی و فیزیکی، دارای نیازهای روانی  است که باید آنها را برای خود و اطرافیانش تامین کند؛ از این صفحه پرینت بگیرید و آن را در جلوی رویتان نصب کنید و سعی کنید تلاش و گفتگوی درونی خودتان را در جهت تامین این نیازها قرار دهید:

                                                                                                                                       فهرست نیازهای عاطفی و روانی

  • نیاز به محبت و محبوبیت

  • نیاز به احترام و تکریم

  • نیاز به پذیرفته و تأیید شدن

  • نیاز به دریافت تعریف، تحسین و تمجید

  • نیاز به قدردانی و مورد تقدیر قرار گرفتن

  • نیاز به بیان و ابراز ویژگیهای منحصر به فرد خود

  • نیاز به احساس کرامت، احساس ارزشمندی و عزت نفس

  • نیاز به حمایت و پشتیبانی

  • نیاز به احساس امنیت فیزیکی، ذهنی، احساسی، اجتماعی و اقتصادی و شغلی

  • نیاز به مورد اعتماد واقع شدن و اعتماد کردن

  • نیاز به احساس پاک، خوب و نیک بودن

  • نیاز به خوشایند به نظر رسیدن و داشتن نام و اوصاف نیک

  • نیاز به رعایت حریم شخصی از سوی دیگران ( نیاز به آزادی انتخاب و عمل)

  • نیاز به پذیرفته شدن عذر و دریافت عفو و صفح (زدودن بدی و خطا از ذهن)

  • نیاز به تعلّق و همبستگی با دیگران (پیوند اجتماعی)

  • نیاز به احساس توانایی و قدرتمندی

  • نیاز به احساس مالکیت و توانگری

  • نیاز به داشتن هدف

  • نیاز به برخورداری از نظم و ترتیب

  • نیاز به خودپایی و دفاع از خویشتن 

هر روز در ابتدای صبح، این فهرست را مرور کنید و تصمیم بگیرید و سعی کنید آن را در مورد خود و دیگران انجام دهید تا از زندگی خود، احساس رضایت کنید و لذت ببرید و به خانواده و دوستانتان، احساس خوشبختی هدیه کنید.

شما در زندگی هر گز مجبور نیستید؛ بلکه انتخاب‌های بی شماری دارید، پس مثبت بیندیشید و به خود آزار مدهید!

مقاله میهمان:

همه ما بازماندگان اتفاقاتی هستیم که در زندگی‌مان افتاده و می‌افتد. ولی متاسفانه خودمان را با چیزهایی شکنجه می‌کنیم که گفته شده یا نشده، اتفاق افتاده یا نیفتاده یا هنوز نیفتاده است !بیشتر ما اجازه می‌دهیم اتفاقاتی که در گذشته‌مان افتاده، آینده‌مان را بسازد به همین دلیل است که نمی‌توانیم به راحتی با کسی دوست شویم، فقط به این دلیل که وقتی یازده سالتان بود در زمین بازی، بچه‌های دیگر، عینک تان را مسخره کردند و ...... به همین دلیل است که هر روز سر کاری می‌روید که از آن متنفرید چون قبل‌ترها در مورد خودتان داوری غلطی را باور کرده اید که به اندازه کافی خوب نیستید و باید به کمتر از خوب قانع باشید.

به همین دلیل است که از خیلی چیزها، معانی مختلف برداشت می‌کنیم. یک پیام تلفنی دریافت می‌کنید و اگر طرف آن را با  لحنی خوش تمام نکرده باشد، سریع به این نتیجه می‌رسد که من چه کردم که او چنین رفتاری نشان داده است؟ رئیستان را می‌بینید که در راهرو شرکت به سمتتان می‌آید و به او سلام می‌کنید، اما او حتی سرش را بالا نمی‌آورد و جوابتان را نمی‌دهد. آن وقت فکر می‌کنید: «وای خدای من، چرا به من سلام نداد؟ نکند من هم جزء کسانی باشم که می‌خواهد اخراجم کند؟»

ما به همه چیز، یک معنی منفی می‌چسبانیم. درست است؟ اما یک چیز هست. یک اتفاقی افتاده است و ما منفی بافی خودمان را درمورد آن اتفاق داریم و اگر تصور کنیم این دو یکسان هستند، آنوقت درد و ناراحتی خیلی زیادی برای خودمان ایجاد کرده‌ایم.

بعضی‌ها دوست ندارند آخر پیام‌های تلفنی‌شان، لحن مطلوب مورد نظر شما را داشته باشند، ممکن است رئیستان هم همان موقع فهمیده بود که همسرش سرطان گرفته است و اصلاً متوجه سلام شما نشده است و ...... چرا حدس و منفی بافی در مورد خود؟

مادر من هم پانزده سال پیش مرد. تصمیم گرفتم اجازه ندهم مرگ مادرم که سال‌های طولانی از عمرم را نابود کرده بود، علت پایان دادن به زندگی‌ ام شود. منظورم از پایان دادن به زندگی‌ام، مرگ یا خودکشی نیست، بلکه مرگ عاطفی، اجتماعی و روانی، مقصود است؛ پایان دادن احساسی، ساکت شدن، بی‌حس شدن و این که اجازه بدهم داستان زندگی‌ام این طوری شود - دختری که بعد از خودکشی مادرش از زندگی فاصله گرفت و دنیا برای چیزی که از او گرفته بود الان به او بدهکار است.
شما چه فکر می کنید؟ دنیا هیچ چیز به من بدهکار نبود، به شما هم بدهکار نیست. شما نیز دیگر پنج سالتان نیست. یازده‌ سالتان هم نیست، من هم دختر هشت ساله‌ای نیستم که مادرم بدون این که به او شب‌بخیر بگوید، برود بخوابد و من منفی بافی کنم!!!!.
انتخاب با شماست. همین امروز، همین جا. نه فقط وقتی دارید این مطلب را می‌خوانید. منظورم این است که در همین نقطه از زندگی‌تان فرصت دارید. شما فقط یک بار به دنیا می‌آیید، اما انتخاب‌های بی شماری دارید. این که چطور با اتفاقاتی که در زندگی‌تان می‌افتد برخورد کنید. می‌توانید خودتان را آن قدر در تاریکی محبوس و منفی گرایی کنید که همه چیز و همه‌کس را برای آن اتفاقات مقصر بدانید و یا این که اتفاقی که افتاده را درک کرده و چیزی از آن یاد بگیرید!

حالا که بعد از پانزده سال از مرگ مادرم، این مطلب را می‌نویسم، سپاسگزارم. نه از این که مادرم مرده است، بلکه به خاطر این که وسط آن همه ناراحتی و غم و سوگواری، فهمیدم که هستم. این اتفاق افتاد و من هستی خودم را حس کردم؛ چون من انتخاب کردم که زندگی خودم را پیدا کنم. آری من انتخاب کردم که این زندگی را داشته باشم که می‌خواهم. این که مسئولیت قبول کنم، داستانم را از نو بنویسم. فقط دختری نباشم که مادرش مرده است. زنی باشم که تصمیم می‌گیرد آینده‌اش خیلی بهتر از گذشته‌اش باشد. از شما می‌خواهم که شما هم همین کار را بکنید.

منبع:مردمان

افکار منفی اتوماتیک یا مورچه های ذهنی خود را بشناسید و آنها را از ذهن خود بزدایید و گرنه به شما، صدمه های فراوانی وارد می سازد!

مقاله میهمان:

دنیل آمن، یک روانپزشک معروف و خوشنام است. وی در سال ۱۹۹۸ کتابی را تحت عنوان «مغز خود را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند» منتشر کرد که پس از آن، به سرعت در کشورهای مختلف نیز ترجمه و منتشر گردید. شاید در ابتدا عنوان کتاب کمی بازاری به نظر برسد، اما با خواندن آن متوجه می شویم که نویسنده، تلاش کرده در عین حفظ سادگی، از دقت علمی کتاب نکاهد. مطالب این مقاله  از این کتاب انتخاب شده است.

سالهاست در تحلیل مشکلات روانی  از عبارت ««Automatic Negative Thoughts یا افکار منفی ناخواسته استفاده می شود. برای این که راحت تر باشیم آنها را به صورت مخففANT یا مورچه می نامیم. مورچه هایی که وقت و بی وقت وارد مغز من و شما می شوند، می گردند و از وقت و انرژی ما تغذیه میکنند. فکر می کنم شاید وقت آن باشد که در کنار این مورچه ها، مورچه خواری هم باشد تا آنها نتوانند به راحتی توان فکری و انرژی فیزیکی من و شما را مستهلک کنند. بیایید با هم کمی در مورد مورچه و مورچه خوار حرف بزنیم.

ذهن هر یک از ما، بر اساس افکاری که داریم طعم و بوی مخصوص به خود را پیدا کرده است. زمانی که بخش لیمبیک مغز بیش از حد فعال است، فیلتر ذهنی ما بر روی «افکار و قضاوت‌های منفی» تنظیم می شود. انسانهایی که دچار افسردگی هستند، هر روز، بیشتر و بیشتر با رویدادهای افسرده کننده جدید مواجه می شوند. مرور گذشته، به آنها حس پشیمانی می دهد. تصور آینده، در آنها اضطراب و بدبینی را زنده می کند. در زمان حال هم، همیشه چیزی برای نارضایتی وجود دارد.

افکار منفی ناخواسته یا همان مورچه ها، به محض باز شدن نخستین مسیر، وارد ذهن من و شما می شوند. آنها کمک می کنند تا بدبینی ها و نگرانی ها به واقعیت تبدیل شوند. مورچه ای را تصور کنید که مدام در ذهن شما می گوید: «من میدانم که در امتحان روز سه شنبه موفق نخواهم شد». طبیعی است این فکر، انرژی، انگیزه، روحیه و تمرکز شما را از بین میبرد و حتی زمانی که تصمیم میگیرید درس بخوانید و مطالعه کنید، کمترین کارایی را خواهید داشت. پس از شکست شما در آزمون، این مورچه زندگی راحت تری را در مغز شما تجربه خواهد کرد و حرفهای بیشتری برای گفتن خواهد داشت. بیایید با هم برخی از این مورچه ها را مرور کنیم و به حرفهایشان گوش دهیم:

·   او هیچ وقت به من گوش نمی دهد

·   امروز روز خوبی بود، اما دلیل نمی شود فردا و پس فردا هم، همین طور باشد.

·   او من را دوست ندارد.

·   او مواظب من نیست.

·    من تجسم واقعی «شکست» هستم.

·    این اشتباه اوست

تنها کسی می تواند از شر این مورچه های ذهنی و حرفهایشان خلاص شود که در هر لحظه، مراقب حرفهای آنها باشد.

آثار و پیامدها:

قبل از هر چیز باید باید بدانیم که افکار و احساسات ما «واقعی» هستند. درست مثل خانه و ماشین و کیف و کتاب و دست و پای ما. باید به خاطر داشته باشیم که افکار ما و احساساتی که در اثر آنها به وجود می‌آیند، واقعا سیگنالهای الکتریکی متفاوتی را در مغز ایجاد می کنند و تک تک سلولهای بدن ما را تحت تأثیر قرار می دهند. آیا جز این است که در زمان عصبانیت، معده  کمتر کار می کند و مغز بیشتر از پیش متمرکز می شود؟ آیا جز این است که در زمان افسردگی، افق فکر کردن و برنامه ریزی ما کوتاه تر می شود؟ آیا جز این است که در شرایط اضطراب و ابهام، دستهای ما عرق می کند و پیشانی ما خیس می شود؟ پس فکر‌ها و حس‌هایی که در مغز ما شکل می‌گیرند، کاملاً واقعی هستند. درست مثل همه چیزهای واقعی در اطراف مان. فکر می کنم، بهترین تشبیه این است که به این مورچه ها، به چشم یک «آلودگی ذهنی» نگاه کنید. این مورچه ها واقعی هستند. بر روی فکر و ذهن ما تأثیر می گذارند. اما حرفهایی که می زنند الزاماً واقعی نیستند. ترجیح می دهم طبقه بندی بهتری از این مورچه ها ارائه دهم. می توانیم فرض کنیم این مورچه ها، از هشت نژاد مختلف هستند. بیایید هر یک از آنها را مرور کنییم:

مورچه اول:

مورچهء تعمیم، نخستین مورچه ای است که می توانیم آن را عبارت هایی مانند  «همیشه / هرگز / همه / هیچ کس» است . این  مورچه یا به محض این که کمی سطح انرژی و تمرکز ذهنی ما کاهش پیدا کند به سراغ ما می آید. افکاری مثل: «او همیشه به من بی توجهی می کند. هیچ کس به من و آرامش من فکر نمی کند. همه از من سو استفاده می کنند. هر وقت به سراغ فلانی رفتم، به من پاسخ رد داده است…». اینها همه صداهای مورچه تعمیم در ذهن ما هستند. در این شرایط، کافی است از خودمان یک بار دیگر بپرسیم: «واقعاً همیشه این طور بوده است؟ واقعاً همه این گونه بوده اند؟ یعنی هرگز این اتفاق نیفتاده است؟»

مورچه دوم:

«تمرکز بر نکات منفی» دومین مورچه ای است که باید مراقب آن باشیم. بعضی وقتها این فیلتر ذهنی فعال می شود. ما از تمام رویدادهای خوب صرف نظر می کنیم و تنها اتفاقات، رویدادها، احساس و انگیزه های منفی را مورد توجه قرار می دهیم. بعضی وقتها سخنران های حرفه ای را می بینم که برای درمان مراجعه می کنند. از میان صد نفر مخاطب ۹۹ نفر فرم ارزیابی را با بهترین توضیحات و توصیفات پر کرده اند. اما یک نفر فرم را با اعلام نارضایتی کامل تکمیل کرده است. این یک فرم، برای خراب شدن تمام احساس خوب حاصل از آن سخنرانی کافی بوده است! گاه کارمندهایی را می بینم که ده ها جمله و تعریف و سخنان خوب از مدیر خود شنیده اند و به راحتی فراموش کرده اند، اما یک توهین یا حرف اشتباه عمدی یا سهوی مدیر را نمی توانند به فراموشی بسپارند

. من بعضی وقتها با مراجعینم یک بازی شروع می کنم. اسم این بازی را گذاشته ام «بازی شاد بودن» یا Glad Game. تلاش می کنیم در هر رویدادی دنبال آن جنبه های مثبتی بگردیم که قبلاً مورد توجه قرار نداده ایم. من نمی گویم که به زور و اجبار خودمان را خوشحال کنیم و به خوش خیالی زندگی را بگذرانیم. اما برای یک تهرانی، جور نشدن یک مسافرت به کیش یا ترکیه یا اروپا در تعطیلات، می تواند این معنی را هم بدهد که می توانیم از «خلوت بودن تهران» استفاده کنیم. فرصتی که در هر سال تنها یکی دو هفته دست می دهد.

مورچه سوم:

«مورچه پیشگو» سومین مورچه است که در مغز شما حرکت می کند و وقت و بی وقت سیگنالهای عجیب و غریب برای شما می فرستد. این مورچه، بدترین نتیجه قابل تصور را برای شما پیش بینی میکند. این مورچه میداند که شما در کسب و کار جدیدتان شکست خواهید خورد. میداند که شخصی که پشت تلفن است، پس از قطع شدن تماس، به شما ناسزا خواهد گفت. میداند که مشتری از شما خرید نخواهد کرد و …

این مورچه ها معمولاً باعث می شوند، احتمال به وقوع پیوستن رویدادهای بد، افزایش یابد. همچنین زمینه لذت بردن از اتفاق های خوب را نیز از بین می برند. همیشه به یاد داشته باشیم که اگر می توانستیم آینده را به این شفافیت و وضوح ببینیم، الان جای دیگری بودیم!

مورچه چهارم:

مورچه ذهن خوان» چهارمین مورچه است. او در مغز شما زمزمه می کند که : «من میدانم او الان در ذهن خود راجع به تو چه می گوید» ویا «من دقیقاً می فهمم الان در مغز او چه می گذرد» و جملاتی از این دست. این جملات باعث می شوند اثر ارتباط و تبادل پیام در گفتگوی شما کم رنگ تر شود. وقتی که فکر کنی میدانی طرف مقابل چه می خواهد، کمتر به گفته ها و زبان بدن و علائم چهره طرف مقابل دقت میکنی. اگر هم دقت کنی فقط پیامهایی را دریافت می کنیم که با پیش فرضهای ما، تطبیق داشته باشد و این به معنای نابودی یک ارتباط دو طرفه است. بعضی وقتها به شوخی در گفتگوها به طرف مقابل می گویم: لطفاً افکار من را حدس نزن. من خودم هم به درستی نمیدانم الان دارم به چه فکر میکنم. اجازه بده حرف بزنم و با هم، به تدریج افکار من را کشف کنیم! بعضی افراد را می بینم که می گویند دوستی ما آنقدر نزدیک است که حتی بدون حرف زدن، حرف همدیگر را میفهمیم. من میتوانم این فضا را درک کنم اما مطمئنم همان افراد هم، ده ها مثال دارند که حرف و خواسته یکدیگر را به اشتباه فهمیده اند.

مورچه پنجم:

«مورچه احساسی» پنجمین مورچه است. این مورچه به خودی خود از سوراخش در نمی آید. اما وقتی ببیند مورچه های زیادی بیرون آمده اند، او هم به سرعت بیرون میآید و با شما حرف میزند. او میگوید: «من حس میکنم این کار خوبی است…» و «حس من میگوید که او دروغ میگوید» و ده ها جمله دیگر از این نوع. صدای این مورچه معمولاً در لابه لای صدای مورچه ها، چنان مخلوط میشود که ما فرصت ارزیابی گفته هایش را نداریم. احساسات پدیده پیچیده ای هستند. احساسات معمولاً ریشه های عمیقی در خاطرات گذشته ما دارند. بعضی وقتها هم به ما دروغ میگویند. اما اکثر انسانها عادت کرده اند به مورچه احساسی خود گوش دهند و از او دلیل نخواهند. عادت کنید از مورچه های احساسی خود دلیل بخواهید و بی دلیل، به هیچیک از گفته های آنها گوش ندهید.

مورچه ششم:

«مورچه وظیفه» ششمین مورچه است. این مورچه بیشتر از اینکه حرف بزند گاز میگیرد! «تو باید…». «توباید درس بخوانی». «تو باید الان به … زنگ بزنی». قسمت عمده ای از زندگی ما را این «تو باید…»ها شکل می دهند. بایدهای بی ریشه! بایدهایی که خداوند و دین الهی برای ما ترسیم نکرده اند! البته تا حدی که می توانید باید این صدا را به صدای «من می خواهم…» تغییر دهید. اگر «نمی خواهید…» شاید بهتر باشد آرام انگشتتان را روی مورچه وظیفه  و بایدگو فشار دهید تا بمیرد. وظیفه ای که از اجبار انجام می شود نه اراده، به هیچ کس سودی نخواهد رساند.

مورچه هفتم:

«مورچه برچسب گذار» یکی از مورچه های خطرناک است. زمانی که صفتی منفی را به دیگران نسبت میدهید، جملات این مورچه را تکرار میکنید. او احمق است. او ساده لوح است. او مغرور است. او دیوانه است. هیچیک از ما آنقدر قدرتمند و شخصیت شناس نیستیم که با مشاهده چند حرف و رفتار بتوانیم به سادگی روی دیگران برچسب بگذاریم. ما جای آنها نبوده ایم تا بدانیم که اگر ما بودیم، با همان دانش و با همان گذشته و با همان تجربیات، آیا همان رفتار و گفتار را داشتیم یا نه. این برچسب ها تعامل و گفتگو را بهتر نمیکنند، اما به سادگی میتوانند مانع آن شوند. مراقب این مورچه باشید.

مورچه هشتم:

«مورچه مقصریاب» این مورچه همه جا به دنبال مقصر می گردد. واقعیت این است که دانستن یا ندانستن مقصر نمیتواند هیچ کمکی به رفع مشکلات بکند. اما میتواند روند جستجوی راه حل را به شدت کند نماید. مورچه مقصریاب، اگر دیگران را مقصر اعلام کند، مسئولیت بهبود شرایط را از شما سلب میکند و اگر شما را مقصر اعلام کند انگیزه بهبود شرایط را از شما میگیرد. پس  هر جا این مورچه را پیدا کردید، انگشتتان را محکم روی آن فشار دهید و اجازه ندهید صدای آن در بیاید. این مورچه بیشتر از این که حرف بزند گاز میگیرد!

جملاتی مثل: «او باید…». «تو نباید…». «او باید به تو زنگ میزد…». از همین مورچه است! متاسفانه قسمت عمده ای از زندگی ما را این قضاوت هایی که در مورد کارهای دیگران داریم یا در مورد قصور و تقصیرهای خود داریم شکل میدهند. تا حدی که میتوانید باید این صدا را به صدای «من در آینده میخواهم…» یا «به او می گویم که در آینده …»تغییر دهید. شاید بهتر است هر چه زودتر، آرام انگشتتان را بر روی این مورچه فشار دهید تا برای همیشه از شنیدن صدایش رها شوید.

بررسی تعداد مورچه ها؟

 از خودتان بپرسید که تعداد مورچه هایی که در مغز آنها راه میروند و حرف میزنند چقدر است؟ این مورچه ها هم دقیقاً مانند مورچه های واقعی هستند. اگر بیرون بیایند و ببینند کسی به آنها توجه نمی کند، هر لحظه مورچه های بیشتری به جمعشان افزوده می شود تا حدی که فرصت و انرژی را برای انجام ساده ترین فعالیتهای روزانه نیز از شما گرفته می شود.

راه درمان:

اگر می خواهید تمام مغز شما از هیاهوی این مورچه ها پر نشود، حتماً باید به هر یک از آنها و صدای آنها توجه کنید و قبل از اینکه انعکاس صدای آنها تمام ذهن شما را پر کند، بکوشید تا گفته آن مورچه ها را زیر سوال ببرید. متأسفانه ما ترجیح میدهیم این افکار را سرکوب کنیم یا به آنها بی توجهی کنیم. اما این کار باعث از بین رفتن آنها نمی شود بلکه باعث زیاد شدن آنها می شود.

راه حل تبدیل ذهن یا مجهز نمودن ذهن، به مورچه خوار است؛ مورچه و مورچه خوار در ذهن شما یک تفاوت آشکار دارند. مورچه «ناخواسته و ناخودآگاه» وارد ذهن میشود اما «مورچه خوار» را باید آگاهانه و با دقت و تمرکز روانه این میدان کنید. با مورچه خوار ذهنتان، مورچه های ذهنی را ببلعید و به زندگی آنها در ذهنتان خاتمه بدهید!

بدینسان در روزهای آینده، بیشتر از همیشه به افکار خود توجه کنید. یک بار برای همیشه تصمیم بگیرید: ذهن شما محل زندگی مورچه های منفی است یا مورچه خوار!

انسان مسافر ابدیت

انسان همچون دیگر موجودات جهان از سوی خداوند آفریده شده است و برای خداوند و تحت فرمانروایی،هدایت و تقدیر او زندگی می کند و همواره خداوند با او و حافظ اوست و به سوی خداوند و زندگی ابدی نزد او در سفر است.بر این اساس،همه زندگی اصیل انسان،یک سفر عظیم،ژرف،زیبا و اگر چه پر از فراز و نشیب از خداوند با خداوند و به سوی خداوند است؛ یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه

آری انسان همواره در زمان حال و در محضر خداوند، با پای خود در سفر است. سفری به وسعت همه تاریخ، همه بشریت و برآمده از همه تجارب انسانی سفری با بهره مندی از راهنمایانی الهی و معنوی، صادق و راستگو! امین و آشنا، متخصص و متعهد. 















آری زندگی انسان، همه اش یک سفر است که از آفرینش الهی آغاز و به لقای الهی می انجامد. براستی چه سفر زیبا و باشکوهی برای انسان طراحی شده است؛ از خداوند، با خداوند و به سوی خداوند!  (انا لله و انا الیه راجعون)

این سفر، سرنوشت و تقدیر الهی برای همه انسانهاست. بدینسان معنای زندگی انسان، درک این حقیقت دردانه است. زندگی بدون درک این حقیقت والا، فاقد معنا و فاقد آگاهی و در نتیجه سرشار از تجربه رنجوری است زیرا زندگی بدون روح و زندگی در حال خواب، بیهوشی، مستی یا در حالت کما و مرگ است!!

ولی اگر کسی این حقیقت را در زندگی خود بنگرد همه فراز و نشیب های زندگی خود را دارای پیام و معنا و سرشار از حکمت و پله و نردبانی برای تعالی و ترقی، شهود می کند. او می فهمد که با هر حادثه ای، برای پیمودن مرحله ای جدید از تکامل و تعالی فرد خوانده شده است. او هیچ موقعیت و هیچ حادثه ای را خواه تلخ و یا شیرین، سد و مانع برای پیمودن سفر زندگی خود نمی بیند.

سیمای سفر زندگی در نظرش چنین است؛  او این سفر تکاملی را متن زندگی خود می داند. هیچ گاه از رفتن باز نمی ایستد. او در این سفر نسبتا طولانی از کسی نمی خواهد او را بر دوش خود گرفته، حمل کنند. او مسئولیت همه امور زندگی خود را می پذیرد.مسافری است که می داند نباید به هیچ چیز عادت کند، شرطی شود، از تکامل و تعالی خود غافل گردد. او در هیچ مرحله ای گیر نمی کند و در هیچ حادثه ای فرو نمی ماند. بار زندگیش را بر دوش کسی نمی اندازد!


مسئولیت پذیری در مورد انتخاب ها!

ما انسانها ، در هر لحظه از زندگی مان انتخاب گر هستیم ، این انتخابها از ساده ترین و عادی ترین مسائل زندگی ما تا پیچیده ترین موارد را در بر می گیرد، از انتخاب رنگ لباس ، ساعت بیدار شدن از خواب و ... گرفته تا انتخاب راه و مسیر زندگی مان ، همان طور که خداوند در سوره انسان، آیه سه می فرماید:

اِنّا هُدَیناهُ السَّبیلُ اِمّا شاکِرآ و اِمّا کَفورآ ما راه را به آنان نشان داده ایم، یا راه راست را انتخاب خواهند کرد و یا کفران خواهند ورزید.

 اما نکته بسیار مهمی که گاهی از آن غافل می شویم ، پذیرفتن مسئولیت این انتخاب ها است . انتخاب هر گزینه ، قطعاً بهایی دارد که باید مسئولانه آن را بپذیریم؛ حداقل آن از دست دادن سایر گزینه ها است .