سلام بر شما عزیزان گرامی!
از مباحث گذشته روشن شد که کودکی و حوادث آن، شکل دهنده منش و شخصیت آدمی است! با کمال تاسف، به دلیل آشنا نبودن والدین با اصول و روش تعلیم و تربیت کودک، بیشتر ما انسان ها، در دوران کودکی آسیب خورده ایم؛ یکی از آسیب هایی که در دوران کودکی ، به وجود می آید تشکیل عقده و ایجاد گره های روانی در افراد است؛ به عنوان مثال، اگر در حانه یا مدرسه، کودک به صورت مکرر تحقیر و کوچک شود، در وجودش عقده حقارت شکل می گیرد و کوچک نگری به خودش، بر درونش استیلا یافته، به تمام حرکات و سکنات و تصمیم و سخن و رفتار و کردارش، گره می زند و از دستیابی او به آرامش و بروز خلاقیت ، جلوگیری خواهد کرد و مهمترین سرمایه زندگی یعنی عزت و حرمت نفسش را از بین خواهد برد!!
اکنون که از این واقعیت مطلع شدیم، باید ریشه کلاف سر در گم مشکلات عاطفی و آسیب های روانی خود را در عقده های درونی، جستجو کنیم و گره های ایجاد شده در درونمان را بگشاییم و باز کنیم تا از این همه فشار و گرفتاری درونی رها شویم! برای این اقدام مهم، با خود سخن بگویید و به تدریج خودکوچک نگری را ترک گویید!
سلام گرم مرا در روزهای آغازین پاییزی پذیرا باشید!
ببشتر افراد، والدین کنترلگری داشته اند که تصور می کردند با امر و نهی و اجبار و تحمیل و سرزنش و توبیخ و تنبیه، می توان فرزند خود را تربیت کرد و او را خوب و نیکو ساخت !!
با کمال تاسف، ما کنترلگری را از آنها آموخته و به ارث برده ایم! چون کنترلگری همانند دیگر بیماری های مسری و واگیر دار، خیلی زود به افراد دیگر، منتقل می شود. به همین جهت، اغلب کودکانی که والدین کنترلگر و اجبار کننده ای داشته اند، ا اگر چه خود در دوران کودکی، اذیت شده و رنج برده اند ولی خودشان نادانسته و ناخواسته به انسانهایی کنترلگر و اجبارکننده ای تبدیل شده اند که فکر می کنند برای تربیت، باید دیگران را کنترل، مدیریت، مجبور و تنبیه کرد!!!
آنها در اعمال و رفتار دیگران دقت می کنند و در بیشتر موارد از دست سخن و کارهای دیگران غصه می خورند و رنج می برند و با گفتار و رفتارشان به دیگران رنج می دهند!!
بیایید از کنترلگری و اجبار و تحمیل و توبیخ و سرزنش دیگران دست برداریم و باور کنیم که خداوند، هرگز کنترل امور دیگران را به ما نسپرده و ما را بر آنها سیطره نبخشیده است و ما را مسئول کنترل و اجبار دیگران نساخته و هرگز از ما چنین مسئولیتی نخواهد خواست! پس نه خود از سخن و کار دیگران غصه بخوریم و جوش بزنیم و برنجیم و نه باسخن و رفتار خود دیگران را اذیت کرده و برنجانیم!
تازه چرا خود را علامه دهر و فوق تخصص همه علوم دانسته و آرا و نظریات خود را درست و حق می پنداریم و دیگران را نادان، کودن و بد و خطاکار می پنداریم و به خود منصب، جستجوگری، داوری و قضاوت در مورد دیگران، دخالت در امور آنان، کنترل، اجبار و تحمیل و سرزنش و تنبیه افراد دیگر، می بخشیم؟
دقت کنید کنترلگری یک بیماری مسری است و با آموزه های دینی رسا لت اجتماعی، هدایت و تبلیغ رسالت الهی به دیگران، امر به معروف و نهی از منکر، نصیحت و خیر خواهی، تفاوت اساسی و بنیادین دارد.
چقدر نیکو است به جای آن که مراقب اعمال و رفتار دیگران باشیم، مراقب رفتار و گفتار خودمان باشیم!